چشم من رهگذر است
رهسپاره جاده خاکی و نمناک دلی بارانی
دل من در گذر خاطره های خالی
زد سپیده به سرم خواب نیامد گل من
تا بکی بی خبر از صبح ،دلم بیداری
تا کجا باید ازین دشت جنون
خیزم و خیره به فردا باشم
تا کدامین فردا
چهره از ماه رخش بنماید
پرده هارا بزند از رخسار
خنده هایش گل قالی باشد
باز هم مانده دلم برلب ان حوض خیال
تکیه بر بخت سپیداری مست
باز هم صبح سپید
منو رویا و پریشان حالی
منو بخت و دلو چشم
و خیالی که هنوزم خواب است
94/11/21
07:15