هر شبی لایق دیوان غزل خوانت نیست
دمی امد چو سراغت قلمت را بردار
لحظه هارا دریاب
پل احساس بزن از هستی
تا سراپرده نور
دم غنیمت بشمار
شب شعر است عزیز
شب شوریدگی و شیدایی
قلمت را بردار
نقش احساس دلت جاری کن
بر دل کاغذ عشق
پاره کن دلبری خاک زمین
از هوسها بگذر
سر به بالین خدایت بگذار
او پر از احساس است
خالق شعرو غزل
و سراپا خوبی
که تورا میخواند ...
مثل رودی پُره احساس زلال
سوی او جاری باش
دم غنیمت بشمار
قلمت را بردار ...
94/11/25
05:12