در هیاهوی تن الوده به هذیان و جنون
ابرکی نغمه کنان
نم نمک میبارد
و من از بازترین پنجره باغ خیال
غرق در سمفونی بارانم
مست اواز نگار ...
نم نمک اهسته
باد ارامش این خواب پراند
تبی امد به سراغم
و دَمی مرثیه اش خواند و برفت
قطره ای بوسه بر اندام تب الودم زد
مژه بر هم نزدم خیره به دنیا باشم
پشت سر وسعت بی واژگی هجران است
روبرو باران است
من به پرواز همان قطره باران مستم
ابرک خوش خوانم
تا تو هستی هستم ...
94/11/30
22:07
پ ن
بدرود بهمن ، گریه نکن
سال بعد عمری اگربود مرا ، بوسه بر دستان سردت میزنم ...