نوای پائیز

نوای پائیز

تمامی نوشته های این وبگاه
دلنوشته های شخصی بنده هستن که با تاریخ و زمان دقیق نگارش تقدیم حضورتون میشه

منوی بلاگ
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۴ مطلب با موضوع «دفتر شعر» ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۷
H.a (♫پائیز♫)


زندگی فرصت روییدن توست 
دست بر زانو زن 
یا علی گوی و بپاخیز 
نترس 
دست سلطان جهان 
گره از کار گشاید 
تو فقط جهدی کن 
از بد کار نترس
گر زمین خشک شده 
اسمان گر شده تلخ 
غرشش گوشنواز است 
نترس 
بعد هر باد سیاه 
بعد هر غرش سرد
لب خشکیده خاک 
روی باران بیند 
و دلش را بوسد
سبز و پر بار شود از گل عشق
فرصتی هست در این وادی پر رنگ
بپاخیز و برو
پشت سر گر تلخ است 
تو نگاهت به گل یاس بینداز
و به زیبایی آن غنچه نو
تو فقط عشق ببین
دلت از غصه رهاساز و بخند
زندگی مرز میان تو و اندیشه توست 



94/12/14
21:03
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۸
H.a (♫پائیز♫)


بی تو این ثانیه ها
سوز زخمیست عمیق
که هم اغوش نمک گردیده
چه نیازی 
چه نمازی 
گر تو دستم برهانی 
تومرا گوهر کانی 
تو مرا کون و مکانی 
تو مرا عشق نهانی 
تو مرا روح و روانی
تو مرا ساز زمانی
تو همه هستی جانی 
بی تو این معبد تنهایی دل 
جز خراباتی نیست
که ز دیوار و درش
آه ...
خدا ...
می بارد
گرچه من گاه به بیراهه روم
تو مرا دست بگیر
و به راهی اور که خودت میخواهی
تو مرا اب نده 
دانه نده 
تو فقط دور مکن از در خویش
بی تو من هیچ ترین هیچ زمینم
بی تو هر ذره هستی 
به دلم زخم عمیقیست 
تو در این ظلمت تاریک گناه گه و بیگاه دلم
روشنی بخش رهم باش 
من به اغوش پر از رحمت تو محتاجم 
تو فقط دستم گیر 
تو فقط یارم باش 
گرچه من ناچیزم 
تو خریدارم باش 
تو خریدارم باش ...

94/12/13
00:11

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۴
H.a (♫پائیز♫)

مرا بی خود تجسم کن 


مثال برگ پائیزی


گریزان از لگدهای مسافرها


پریشان از نگاه باد 


جدا افتاده از مهتاب


غمین افتاده روی خاک 


مرا بی خود تجسم کن


من بی تو پر از دردم


پر از دلواپسی  ...


دوری ...


به روی گونه ام زخمی 


ز آب چشمه شوری


که روزی روزن دل بود 


مرا بی خود تجسم کن


مثال قایقی تنها


میان خشکی و دریا 


و چشمش رو به هیچستان رویاها 


من بی تو پر از هیچم 


پر از خشکی


پر از بی باوری در خود


من بی تو پر از مرگم 


پر از مرگم 


پر از مرگم ...


94/12/04


03:28
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۲۴
H.a (♫پائیز♫)

باز کن پنجره را 

بوسه بر چهره خورشید دم صبح بزن

کَه از فراز کوهها

دیده انداخته بر اهل زمین 

به نگاهی بنواز 

دل گنجشگک خوشخوان دم پنجره را 

و به لبخند بِکِش طرح خیال انگیزی 

روی امواج نسیم سحری 

زندگی فرصت خندیدن توست 

تا زمین سهم تو هست 

خنده بر چهره بیار

که خدا منتظر خنده توست ...


94/12/05
02:20
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۵۸
H.a (♫پائیز♫)



من به ویرانه ترین خط سکوتم امشب

خسته چون قاصدکی 

که پَرَش خورده به سنگ 

و به خاک افتاده 

دیگرم باد خیال دست یاری ندهد 

او هم اسوده کنون

بَرِ خورشیدک مست

من به پروانه شدن نزدیکم

بَرِ شمع رخ دوست 

که ندیدم هرگز  

و نخواهم دیدش ...

94/11/20
00:43
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۳
H.a (♫پائیز♫)

دیگر برای یافتن تو

به دور دست هانگاه نخواهم کرد 

دیگر آهی سر خواهم داد 

فکری پر نخواهم داد 

در افقها محو نخواهم شد 

تو را در خویش جستجو خواهم کرد 

درون تمام سلولهای وجودم 

ای روح با من آمیخته 

زنده میکند 

احساس مرده ام را 

 رویای با تو بودن 

 با من بمان 

حتی ته یک خیال پروانه شدن

اما بمان ...

94/11/19
17:02 
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۱۹
H.a (♫پائیز♫)


گویند که مرگ

نقطه پایان زمین است

ولی

این بی خبران از من دیوانه ندارند نشانی

چه زمینی چه زمانی

من هم اغوش غزلهای نگارم امشب

باکم از قافیه نیست

ترسم از خامشی شمع شبم نیست دگر

اسمان ارام است

جلوه ماه درون دل یارم پیداست

نور مهتاب غزل خوان شب است

گو به تاراج برد سیل زمان

همه هستی من

باکم از مردن نیست

مرگ پرواز دلی محزون است

سوی دلداده خویش ...


دار دنیا قالیست

گره اخرش انداخته ام

گو به تیغی ببُرند

همه تارش را

نقش من بر دل گلهای دلش

تا قیامت باقیست

مرگ پایان زمین نیست عزیز

خود شروعی دگر است

گو که جانم گیرد

باکم از مردن نیست ...



94/11/25

18:42
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۲
H.a (♫پائیز♫)

در هیاهوی تن الوده به هذیان و جنون 

ابرکی نغمه کنان 

نم نمک میبارد 

و من از بازترین پنجره باغ خیال 

غرق در سمفونی بارانم 

مست اواز نگار ...

نم نمک اهسته 

باد ارامش این خواب پراند 

تبی امد به سراغم 

و دَمی مرثیه اش خواند و برفت 

قطره ای بوسه بر اندام تب الودم زد  

مژه بر هم نزدم خیره به دنیا باشم 

پشت سر وسعت بی واژگی هجران است 

 روبرو باران است 

من به پرواز همان قطره باران مستم 

ابرک  خوش خوانم 

تا تو هستی هستم ...

94/11/30

22:07

پ ن
بدرود بهمن ، گریه نکن 
سال بعد عمری اگربود مرا ، بوسه بر دستان سردت میزنم ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۲۷
H.a (♫پائیز♫)


دوختم لبهای بختم را به بال کفتر عشقت

دانه ای پاش و فرود اور لب دیوار احساست

شرابی در گلویش ریز ...

لبی گیر و صفایی کن ...

که این افسانه را پایان شیرینی

جز اینش نیست ...

94/11/25
04:54

پ ن
 هذیان زندگی و مرگ و افسانه عمر
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۵۵
H.a (♫پائیز♫)