نوای پائیز

نوای پائیز

تمامی نوشته های این وبگاه
دلنوشته های شخصی بنده هستن که با تاریخ و زمان دقیق نگارش تقدیم حضورتون میشه

منوی بلاگ
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است


دوختم لبهای بختم را به بال کفتر عشقت

دانه ای پاش و فرود اور لب دیوار احساست

شرابی در گلویش ریز ...

لبی گیر و صفایی کن ...

که این افسانه را پایان شیرینی

جز اینش نیست ...

94/11/25
04:54

پ ن
 هذیان زندگی و مرگ و افسانه عمر
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۵۵
H.a (♫پائیز♫)

هر شبی لایق دیوان غزل خوانت نیست

دمی امد چو سراغت قلمت را بردار

لحظه هارا دریاب

پل احساس بزن از هستی

تا سراپرده نور

دم غنیمت بشمار

شب شعر است عزیز

شب شوریدگی و شیدایی

قلمت را بردار

نقش احساس دلت جاری کن 

بر دل کاغذ عشق

پاره کن دلبری خاک زمین

از هوسها بگذر

سر به بالین خدایت بگذار

او پر از احساس است

خالق شعرو غزل

و سراپا خوبی

که تورا میخواند ...



مثل رودی پُره احساس زلال

سوی او جاری باش

دم غنیمت بشمار

قلمت را بردار ...

94/11/25

05:12
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۵۸
H.a (♫پائیز♫)


پائیز بود 

کمی سرد 

کمی ابری 

کمی دلگیر 

زمین زرین شده از برگهای زرد و نارنجی 

و من در کوچه های خالی از ادم 

به دنبال تو میگشتم 

کمی غمگین 

کمی دلگیر و بارانی 

صفای اسمان نازم 

نم ان قطره بارانی

که سیلی بر تمام بی تو بودن زد 

نشست و با من غمگین بارانی 

به روی صندلی خالی 

غبار بی تو بودن شست از قلبم 

تنم لرزید 

کمی هم اسمان غرید

چه بارانی ...

چه  هم اغوش ارامی  
 
عجب عطری عجب بویی 

عجب رویای زیبایی 


94/11/21

22:09 
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۰
H.a (♫پائیز♫)


چشمان خوابالودم بهانه ای برای بسته شدن میخواهد 

قلب نا آرامم در جستجوی لحظه ای برای آرامش

و من 

در پی امیدی برای فرداهای دگر

که رنگ امروز نداشته باشد

چه می شود اکنون که مهمان زمینیم

ما هم قدری آرامش به ارث ببریم 

از جهانی که برای ما سراسر غروب بود و دلتنگی


94/11/17

06:47

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۰۷
H.a (♫پائیز♫)
 
 
چشم من رهگذر است 
 
رهسپاره جاده خاکی و نمناک دلی بارانی 
 
دل من در گذر خاطره های خالی
 
زد سپیده به سرم خواب نیامد گل من 
 
تا بکی بی خبر از صبح ،دلم بیداری 
 
تا کجا باید ازین دشت جنون 
 
خیزم و خیره به فردا باشم 
 
تا کدامین فردا 
 
چهره از ماه رخش بنماید 
 
پرده هارا بزند از رخسار 
 
خنده هایش گل قالی باشد  
 
باز هم مانده دلم برلب ان حوض خیال 
 
تکیه بر بخت سپیداری مست 
 
باز هم صبح سپید 
 
منو رویا و پریشان حالی 
 
منو بخت و دلو چشم 
 
و خیالی که هنوزم خواب است 
 
 
94/11/21
07:15
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۴۸
H.a (♫پائیز♫)